وبلاگ دنیا همدم تنهای من
نویسنده : سروش - ساعت 14:38 روز شنبه 26 فروردين 1398برچسب:,

 

نیستی اینجا ولی یاد تو اینجاست... نفست در فضای این شهر پیچیده... آری فاصله کهکشانی هنوزم بین ما حکمفرماست میدانم... میدانم دستهای سردم هیچ وقت به دستان پر مهرت نمیرسن... شاید ببینمت دگربار در دنیایی ماورای این گیتی... خوابت را دیده ام... بارها به تکرار... چه باشکوه است با یاد تو زندگی کردن... نفس کشیدن... عاقبت پرواز را یاد گرفتن... رفتی بی من کیمیاترین معبودم... محبوبم... سفرت بی خطر همسفر من... مهم بودنت بود حتی در این نیستان...ندانسته رفتی... میدانم... شاید هم بد نباشد بدانی که بر روی قلبم حک کردم که عشق یک عاشق با ندیدن کم نمیشود... شاید هم باورت شد که تو آسمونی هستی و من یک زمینی اسیر و بی کس... بغض گلویم را می فشارد...آه...آه...آه... با سرفه های پی در پی خواستم بغض نبودنت را از قلبی که عاشقش کردی بیرون کنم... ولی نشد... نشد دیوونه... فردا... طلوع فردا... مگر فردا چه می شود... نمیدانم... راستی خواستم بدانی این دم آخر هنوزم چشم به راهی که بی من رفتی می دوزم... و می سوزم بی گلایه... با همه ناملایمات به یاد مهربانی هایت چه زیباست قطره اشکی را نثار تو کنم... دوستت دارم برای تمام لحظاتی که بودی و بودنت را نفهمیدم... حجم تنهاییم خیلی حجیم شده... دارم خفه میشم... 

با یک تلنگر به نیستان ختم میشم... <<تولدت مبارک>>  

<><>><><><><><><><><><><><><><><><><><>><> 

پی نوشت1: تولد دوباره من بودن در کنار توست حتی برای یک لحظه

 

پی نوشت2: هستم دوستان گلم ببخشید که خیلی نبودم مهم الانه که هستم و مرسی از پیامها و کامنت های پر مهرتان


فصل پاییزه دلم بی تو غم انگیزه... با اینکه سالها از آن روزهای شیرین بودنت گذشته این فصل نارنجی با آمدنش باری دیگر تداعی کننده یاد توست... یادش به خیر قول و قرارهای کودکانه مان... یادش به خیر دیدارهای پنهانی... شاید آن وقتها فکر نمی کردی یک روز نباشی پیشم... نباشی و نبودی و ندیدی که من به تنهایی بی تو روزهای رفته را مرور می کنم و لبخندی تلخ می زنم... آری این است زندگی جدید من که بی تو رقم می خورد... از شبهای سردم بگویم که برایت با تنی خسته ترانه سرایی می کنم... از آرزوی بر بادم که داشتن تو بود می نگارم... میدانستی بی تو این خزان بی بهار خواهد ماند... نه! رفیق نارفیقم این فصل نیز می گذرد... این من هستم که بی تو خزان بی بهارم... در حسرت ناز نگاهت و یک لحظه دیدنت تا قیامت می سوزم... می سوزم در برزخ نبودنت...دیگر خسته شده ام از بس چشم انتظارت بودم... می خواهم از نبودنت حکایت ها بسازم... باور کن اگر برنگردی رسوای عالمت می کنم... در این پاره ی شب همزمان با دفتر خاطرات به یاد روزهای نیلگون با تو بودن سپیده دم جاده ها را طی می کنم تا شاید از افق های دوردست در من طلوع کنی... و باری دیگر بر من بتابی... و گرمای وجودت بر من ببارد... بر منی که باور ندارد رفتنت را... لابد قسمت همین است که دور از هم باشیم و قشنگترین لحظاتم در فقر نبودنت رنگ کهنه گی بگیرد... خدا را چه دیدی شاید در روزگاری دیگر به دنیا آمدم! و این بار مطمئن باش اگر تو هم باشی دستانت را محکم می گیرم تا هیچکسی نتواند تو را از من جدا کند... 

                  

                    

دلتنگ (سی و دوم)

دل را فریاد رسی نیست ... انعکاس آخرین حرفهایت بهم ریخته روح و گر گرفته روانم...نماندن بر عهد و پیمان و یاد خاطره چشمانت دیریست همراه لحظاتم شده اند... طعم بوسه ای که آخرین بوسه شد مانده هنوز بر لبانم...من را فراموش کرده ای به ساده گی... من را که زمانی نه چندان دور تنها خاطره ی ماندگار ذهنت بودم... حالا چه داری برای بازگو کردن... با دلیل بی دلیل خردم کردی... نماندی بر سر عهد و پیمان دیرین... هنوزم فکر و خیالت عذابم می دهد... حداقل می توانستی یک خداحافظی خشک و خالی نثارم کنی... شاید هم می توانستم از رفتن منصرفت کنم ... آدمهای ترسو جا می زنند تو که این جوری نبودی... می خواستی تا آخر قصه با من باشی... انگار خوابم! تو خیلی وقته که رفتی که من باید این جوری به یادت ثانیه ها را بشمارم... شاید هم مهر اون غریبه به دلت نشسته... خوبه همه چی اینجا عالیه...(اشک.حسرت.انتظار) خوشحالم به آرامشی که می خواستی رسیدی سرت سلامت باشه


 

 

دلتنگ( سی و یکم)

                                   "به نام یگانه خالق هستی"              

گلایه هایم از تو پایانی ندارد... در این دادگاه باید جواب پس بدهی!چرا رفتی؟ مگر قلب من را ندیدی که برای یک لحظه با تو بودن پرپر می زد... حسم نکردی آن گونه که من تو را در جان و دیده جای دادم... بر احساس قلبم قساوت به خرج دادی... آتش هیجان درونم را روی به خاموشی بردی... ندانسته یا دانسته غوغا برپا کردی... کور شدم از تجسم آخرین نگاهت در این مرداب تنهایی که با سردی دستان و یخی قلبت تکمیلش کردی. خوب میدانم دیگر من را نمی خواهی. خوب نخواه! منی را که پس می زنی در پس سالهای بی تو بودن ساقط شد از احساس دوست داشتن دوباره ات. تقدیرم را باور میکنم که بی تو رقم می خورد. برو به آرزوهای پوشالی ات با او برس. من کم آوردم قبول دارم. مطمئنم تو هم بدون من کم میاری... پس اگر خواستی جاه طلبی کنی و دگرباره برگردی برای فراموش شدنم دلیل قانع کننده ای بیار. که فکر نکنم دلیلی هم باشد. اگر هم بود دیگر دیر است... دیدار ما به قیامت...

       

 

 

سالگرد رفتنت را باری دیگر در ذهنم به خاطر می آورم... انگار دور از تو ماندن به نیروهای طبیعی وابسته ست... ولی من هنوزم خاک باران خورده عشقت هستم... هستم عاشقت... گمان کنم گه گاهی خوابت را نیز دیده ام... ساده بگویم رفتنت تداعی کننده دلتنگی برایم بوده و هست ... دلم برایت تنگ شده... بی خداحافظی بی بهانه پر کشیدی از کنارم... خوب میدانم که دلگیری از من... شاید هم خسته شده بودی... به تو این حق را می دهم... من بد...! تو که بهترینی در خیالم چرا...؟ باشد اجبارت نمی کنم برای بازگشت دوباره... مهم خوشبختی توست... من می روم با پای پیاده با دستان خالی از عشق برای رویارویی با سرنوشت و تقدیر غم زده... راحت بگویم که این فکر و خیالت من را دیوانه کرده... همین روزهاست که از دیوانه گی در عشقت می میرم... دیگر از نفس افتادم در این بحران بودنت در خیالم و نبودنت در آرزوی محالم... حیف لحظه هایی که بی تو گذشت... حالا که نبودنت عذابم می دهد و دیگر نیستی در کنارم تنها بگذار عاشقت بمانم... بگذار تا ابد با یادت لحظه ها را سر کنم.  

    

                 

پی نوشت۱: ::خوشا آن دل که دلدارش تو باشی::

پی نوشت۲: لذتی که در فراق هست در وصال نیست. 

 

 

 



}
weblog.blogsky.com">copyright=new Date();update=copyright.getFullYear();document.write("CopyRight 2008 - " + update + " - Powered and Designed by YOUR Company .Com"); نظرات شما عزیزان:
نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: