پسرونه وبلاگ دنیا همدم تنهای من
نویسنده : سروش - ساعت 14:8 روز شنبه 6 خرداد 1398برچسب:,

 بسیار سپاسگزارم از به دنیا آمدنم .


خاکش را ، روشنایی اش و مبارزه و نانش را دوست دارم .
در حالی که می دانم اندازه ی فقرای دنیا را تا سانتیمترهایش
و مجهول نیست برایم چیزی
و می دانم که در مقابل خورشید ، دنیای من بازیچه ای بیش نیست
با این حال دنیا برایم ناباورانه بزرگ است .
می خواهم دنیا را بگردم
ماهی ها ، میوه ها و ستارگانی که ندیده ام
ببینم ...

حال آنکه
اروپا را تنها در نوشته ها و عکس ها گشته ام
وحتی یک نامه هم نگرفته ام در تمام عمرم
که مهر شده باشد تمبر نیلگونش در آسی.
من و بقال محله مان
هر دو تماما" ناشناخته ایم در آمریکا
با این همه
از چین تا اسپانیا و از دماغه ی امید تا آلاسکا
در هر مایل دریایی و در هر کیلومتر
دوست و دشمنی داریم .

دوستانی که حتی یک بار هم سلام -علیک نکرده ایم ...
ولی برای نان واحد ، آزادی واحد
و نیز یک آرزوی واحد
می توانیم بمیریم .
و نیز دشمنانی دارم که تشنه ام به خونشان
و تشنه اند به خونم .

قدرت من
در این دنیا تنها نبودنم است .
دنیا و انسان هایش -
سرّی در دلم و معمایی در علمم نیست .

آشکارا و بی واهمه
داخل صف مبارزه بزرگ شدم
و بیرون از این صف
تو و خاک
برایم کافی نیستید
حال آنکه تو به غایت زیبایی
و خاک هم گرم و زیباست !

نیمه یک سیب ما
و نیم دیگرش ، این دنیای پیر
نیمه یک سیب ما
و نیم دیگرش انسان هایمان
نیمه یک سیب تو
نیم دیگرش ، من
هر دوتایمان ...

 

 

سلام بر پاييز...

 





 

 

سلام بر سلطان فصل ها پاييز ِ زيبا

سلام بر اولين برگ پاييزي که با افتادنش بوسه بر زمين مي زند

سلام بر اشکهاي پنهان شده در باران پاييز

سلام بر فريادهاي بي صدا و  گم شده در باد پاييزي

سلام بر تولدهاي پاييزي

سلام برتولد و خزان عشق در پاييز

پاييز را دوست دارم

بخاطر غريب و بي صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد و سرخ ِ آتشش

بخاطر تجلي زيباترين هنر نقاشي خالقم

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هايش

بخاطر صداي نم نم باران هاي عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن... و خيس شدن زير باران هاي پاييزي

بخاطر اشکهايي که زير بارون پاييزي پنهون ميشه و کسي نمي فهمه

بخاطر بوي مست کننده و خاک بارون خورده ي کوچه ها

بخاطر غروب نارنجي و دلگيرش

پاييز را دوست دارم بخاطر خود پاييز

و من عاشقانه پاييز را دوست دارم

پاييز زيبا خوش امدي ... بيا که بغضم را با تو بشکنم

دوستان خوبم فرا رسيدن فصل عشق  ؛ بر شما مبارکباد

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم مي ميرم .....

 








داستان جالب....

 





روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايي دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزي از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌اي كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

 







 

چند مورد از مواردي که  دخترها از انجام انها

ناتوان هست....






1- چيزي در مورد ماشين فهميدن ، البته به جز رنگش
2-
درك مضمون اصلي يك فيلم هنري
3- 24
ساعت رو بدون فرستادن sms زندگي كردن
4-
بلند كردن چيزي
5-
پرتاب كردن
6-
پارك كردن
7-
خواندن نقشه
8-
دزدي كردن از بانك
9-
آرام و ساكت جايي نشستن
10-
بيليارد بازي كردن
11-
پول شام رو حساب كردن
12-
مشاجره كردن بدون داد كشيدن
13-
مواخذه شدن بدون  گريه كردن
14-
رد شدن از جلوي مغازه كفش فروشي
15-
نظر ندادن در مورد لباس يك غريبه
16-
كمتر از بيست دقيقه داخل يك دستشويي بودن
17-
دنده ماشين را با انگشت عوض كردن
18-
راه انداختن درست يك ويدئو
19-
تماشاي يك فيلم جنگي
20-
انتخاب سريع يك فيلم
21-
ايستاده جيش كردن
22-
نديدن فيلم هندي
23-
غيبت نكردن
24-
فحش ناموسي دادن
25-
نرقصيدن موقع شنيدن يك آهنگ شاد
26-
آرايش نكردن

weblog.blogsky.com">copyright=new Date();update=copyright.getFullYear();document.write("CopyRight 2008 - " + update + " - Powered and Designed by YOUR Company .Com"); نظرات شما عزیزان:
نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: