بسیار سپاسگزارم از به دنیا آمدنم .
خاکش را ، روشنایی اش و مبارزه و نانش را دوست دارم .
در حالی که می دانم اندازه ی فقرای دنیا را تا سانتیمترهایش
و مجهول نیست برایم چیزی
و می دانم که در مقابل خورشید ، دنیای من بازیچه ای بیش نیست
با این حال دنیا برایم ناباورانه بزرگ است .
می خواهم دنیا را بگردم
ماهی ها ، میوه ها و ستارگانی که ندیده ام
ببینم ...
حال آنکه
اروپا را تنها در نوشته ها و عکس ها گشته ام
وحتی یک نامه هم نگرفته ام در تمام عمرم
که مهر شده باشد تمبر نیلگونش در آسی.
من و بقال محله مان
هر دو تماما" ناشناخته ایم در آمریکا
با این همه
از چین تا اسپانیا و از دماغه ی امید تا آلاسکا
در هر مایل دریایی و در هر کیلومتر
دوست و دشمنی داریم .
دوستانی که حتی یک بار هم سلام -علیک نکرده ایم ...
ولی برای نان واحد ، آزادی واحد
و نیز یک آرزوی واحد
می توانیم بمیریم .
و نیز دشمنانی دارم که تشنه ام به خونشان
و تشنه اند به خونم .
قدرت من
در این دنیا تنها نبودنم است .
دنیا و انسان هایش -
سرّی در دلم و معمایی در علمم نیست .
آشکارا و بی واهمه
داخل صف مبارزه بزرگ شدم
و بیرون از این صف
تو و خاک
برایم کافی نیستید
حال آنکه تو به غایت زیبایی
و خاک هم گرم و زیباست !
نیمه یک سیب ما
و نیم دیگرش ، این دنیای پیر
نیمه یک سیب ما
و نیم دیگرش انسان هایمان
نیمه یک سیب تو
نیم دیگرش ، من
هر دوتایمان ...
سلام بر پاييز...